کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۲۹

۱

بسکه سودای سر کوی تو پیچد در سرم

در هوایت خانه دشمن بود چون مجمرم

۲

شمع اگر پروانه اش من باشم از دلبستگی

رشته های خویش بندد حله بر بال و پرم

۳

در وجود باطل من نیست یک جو منفعت

مو بمویم خط بطلانی بود بر پیکرم

۴

این تب عشقست نی آتش که بنشیند زآب

من اگر بهتر شوم تب دار ماند بر سرم

۵

تیغ موج من بخون جام من لب تشنه است

سنگ در دامن حباب آمد بچنگ ساغرم

۶

آشنائی از ره بیگانگی چسبانترست

بسکه کم رفتم بدرها روشناس هر درم

۷

بیقراران آشنای جانی یکدیگرند

هر کجا بینم جرس را می طپد دل در برم

۸

نگذرد بر من کسی کزوی نبینم خوارئی

خار بیزد بر سرم گر بگذرد آب از سرم

۹

از سر و سامان چو مهر کیسه برخیزم کلیم

تا نپنداری که همچون سکه در بند زرم

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۲۷۸

نظرات