کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۳۵

۱

با که گویم آنچه زان نخل تمنا دیده‌ام

زان قد آشوب قیامت را دو بالا دیده‌ام

۲

حالی من شد که در هر حال باید شاد زیست

قهقهه کبک دری را در قفس تا دیده‌ام

۳

فاخته آن روز تا شب گشته بر گرد سرم

گر شبی در خواب سو قامتش را دیده‌ام

۴

در رهایی تلاشم گرچه سیلابم برد

تا صلاح کار خود را در مدارا دیده‌ام

۵

جرم چشم عیب‌بین خویشتن دانسته‌ام

هر قدر ناخوش که از ابنای دنیا دیده‌ام

۶

نخوتی دارد قناعت، حیف کان نقص منست

خویش را تا قانعم همسر به دریا دیده‌ام

۷

کار خود هرجا که محکم کرده دهر بی‌تمیز

مرغ را، زنجیر جای رشته بر پا دیده‌ام

۸

در قفس یک سال می‌باید به سر بردن کلیم

دل‌گشایی گر همه یک دم ز صحرا دیده‌ام

تصاویر و صوت

نظرات