
کلیم
غزل شمارهٔ ۴۳۶
۱
بیجوهریم و دست ز شمشیر می بریم
موریم و پنجه هنر از شیر می بریم
۲
داریم تحفه تو دل پاره پاره ای
سودا ببین، که لاله بکشمیر می بریم
۳
تا عاقلان بمأمن تدبیر می رسند
ما رخت خود بخانه زنجیر می بریم
۴
خواهیم خو گرفت بروز سیاه خویش
ما تیرگی ز بخت بتدبیر می بریم
۵
بار مجردان طریقت سبک خوشست
از ناله ها گرانی تأثیر می بریم
۶
با آنکه احتیاج ندارند می خرند
چندانکه ما خجالت تقصیر می بریم
۷
در انتخاب وادی آوارگیست بخت
زان دردسر ز خاک درت دیر می بریم
۸
پنهان نمی کنیم زدشمن متاع خویش
مشت پری که هست بر تیر می بریم
۹
ما را کلیم گرمی تب آب و آتشست
کی تشنگی ز دل بطباشیر می بریم
نظرات