کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۳۷

۱

نه همین از بخت بد طوفان ز عمان دیده‌ام

دایم از جوش تری از قطره طغیان دیده‌ام

۲

صد خلل در راحت تنهاییم افتاد اگر

زآشنایان گردبادی در بیابان دیده‌ام

۳

از غم بی‌خانمانی گریه‌ام رو داده است

آشیان بلبلی گر در گلستان دیده‌ام

۴

شانه تاری چند از زلفت به چنگ آورد و من

حاصلی گردیده‌ام، خواب پریشان دیده‌ام

۵

شکوه بخت از زبانم سر نزد، گویی که من

در سواد تیره‌بختی آب حیوان دیده‌ام

۶

از هدف صابرترم هرجا بلایی رو دهد

شکرباران کرده‌ام گر تیرباران دیده‌ام

۷

اشک ما از گرمی شوق دگر آید به وجد

رقص آزادی طفلان از دبستان دیده‌ام

۸

استخوان من قناعت بر هما شیرین کند

زین شکرریزی کزان لب‌های خندان دیده‌ام

۹

می‌توان دریافت فیض سینه‌چاکی را کلیم

زین گشایش‌ها که از چاک گریبان دیده‌ام

تصاویر و صوت

نظرات