کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۴۶

۱

بسکه می پیچد صدای ناله دل در برم

استخوان سینه موسیقار شد در پیکرم

۲

طالع بدبین، کز آب و آتشم بیقدرتر

گرچه آتش می توان گشتن زآب گوهرم

۳

حکم سودا بر سرم جاری تر است از سیل اشک

گر بفرقم خاک بیزد ور زند گل بر سرم

۴

خاک اصل طینتم گوئی ز گرد لشکر است

از رفیقان جمله در راه طلب واپس ترم

۵

بسته ام چشم امید از مهربانیهای خلق

دل نهاد زخم بی مرهم بسان مجمرم

۶

فطرت پستم ندارد بال پرواز بلند

منکه مور ناتوان باشم چه باشد شهپرم

۷

خاطر آزرده ای دارم که در سیر بهشت

از گریبان چون جرس بیرون نمی آید سرم

۸

برگ من بی برگی است و بار بار خاطرست

باد یارب روزی برق بلا برگ و برم

۹

می کنم گاهی اگر سامان بزم می کلیم

سنگ پر بیرون کند از اشتیاق ساغرم

تصاویر و صوت

نظرات