
کلیم
غزل شمارهٔ ۴۵۱
۱
ازین شکسته دلم گر نحیف و رنجورم
که در غمش بگریبان نمی رسد زورم
۲
هزار بار ازین همرهان گسستم و باز
فلک نهشت جدا همچو تار طنبورم
۳
سرم بغیر گریبان فرو نمی آید
بدستگاه قناعت ز بسکه مغرورم
۴
چنینکه صورت خامم کدورت انگیزست
ببزم دهر تو گوئی چراغ بینورم
۵
ز خلق راحت تنهائیم رهانیده
بکنج خلوت خود در بهشت بیحورم
۶
بباغ دهر خس آشیانه را مانم
که در میان طراوت ز خرمی دورم
۷
ز ضعف بار مداوا نمی توانم برد
طبیب را چه گنه گر همیشه رنجورم
۸
نیافتم هنری بهتر از سبکباری
اگر ندارم چیزی ببار معذورم
۹
در انتظار خرابی بسر رود عمر
کلیم همچو حباب آنزمان که معمورم
نظرات