
کلیم
غزل شمارهٔ ۴۵۶
۱
بدام عشق تو بیدانه مبتلا شده ام
پرم مبند چو دل بسته مبتلا شده ام
۲
جدا ز یاران، تار گسسته را مانم
که بینوا شده ام گر دمی جدا شده ام
۳
چراغ اهل دلم، بیفروغم ار بینی
ز گرد محنت این کهنه آسیا شده ام
۴
نه از ترحم، صیاد کرده آزادم
ز ضعف تن ز شکاف قفس رها شده ام
۵
چو آبروی قناعت نمی برم ز طلب
بکوی عزلت بیمایه چون هما شده ام
۶
همان بدیده جوهر شناس جا دارم
اگر ز مالش ایام توتیا شده ام
۷
ز تیره روزی و آشفته خاطری پیداست
که کشته بسته آن طره دوتا شده ام
۸
گدا شوند گر اهل طلب زننگ سئوال
من از گدائی میخانه پادشا شده ام
۹
هما به تیر زنند استخوانم ار بخورد
چنین که من هدف ناوک بلا شده ام
۱۰
ز دستگیر ، امیدم چنان بریده کلیم
که ناامید ز پا مردی عصا شده ام
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی