کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۵۹

۱

در دستگاه محتشمان پا نمی خوریم

خون می خوریم و آب زدریا نمی خوریم

۲

بر روزه قناعت خود صبر می کنیم

گر جان بلب رسد غم دنیا نمی خوریم

۳

از صد هزار رنگ تمنا که می پزیم

ما غیردود آتش سودا نمی خوریم

۴

هر کس که دید چاک دلم پاره شد دلش

ما زخم را زتیغ تو تنها نمی خوریم

۵

دایم ز بس به بند گریبان فتاده است

چیزی ز دست خویش چو مینا نمی خوریم

۶

دست تهی بهمت می جمع کی شود

از منع توبه نیست که صهبا نمی خوریم

۷

پرهیز بیش ازین نتواند مریض عشق

از هیچکس فریب مداوا نمی خوریم

۸

از وضع ناگوار جهان طبع ما کلیم

از بسکه سیر شد غم فردا نمی خوریم

تصاویر و صوت

نظرات