کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۶

۱

از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت

آسان نمی‌توان سر زلف سخن گرفت

۲

بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد

خطت که آمد و سر چاه ذقن گرفت

۳

بر عارض تو چهره شدن حد شمع نیست

گریان ز بزم رفت و سر خویشتن گرفت

۴

بر روی آب رخصت سجاده گستری

اول نداشت موج، ز مژگان من گرفت

۵

معشوق خردسال بود سازگارتر

سروی که قد کشیده دلش از چمن گرفت

۶

دارم تبی چنانکه سرانگشت را طبیب

برداشت تا ز دست من اندر دهن گرفت

۷

بر حرف من کلیم نگفتی گرفت نیست

این چیست کآتش از نفست در سخن گرفت

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم همدانی به کوشش محمد قهرمان - ابوطالب کلیم همدانی - تصویر ۳۳۵
کلیات طالب کلیم کاشانی ـ ج ۱ (بر اساس نسخه ملکی کلیم) به کوشش مهدی صدری - طالب کلیم کاشانی - تصویر ۲۹۰

نظرات