کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۶۸ - در مدح شاه‌جهان

۱

ز سوز عشق چه هنگامه فغان بندیم

چو شمع کشته ازین ماجرا زبان بندیم

۲

نهال سرکش گل بیوفا و لاله دو رو

درین چمن به چه امید آشیان بندیم

۳

دمیکه ما گره از کار عیش بگشائیم

خیال بوسه بر آن خاک آستان بندیم

۴

متاع خانه دل آنچنان بیغما رفت

دری نماند که بر روی دشمنان بندیم

۵

هزار شکوه یکی کردم و کسی نشنید

گذشت آنکه ز یک حرف داستان بندیم

۶

گره به موی چو افتاد باز نگشاید

غنیمت است بیا دل در آن میان بندیم

۷

کلیم سایه شاه‌جهان چو بر سر ماست

به پشت چرخ دگر دست کهکشان بندیم

تصاویر و صوت

نظرات