کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۶۹

۱

جنت از رضوان، که من زان روضه خرم نیستم

سیر چشمم در پی میراث آدم نیستم

۲

خوردنم غیر از ندامت نیست بر خوان عمل

چند گیرم در دهان انگشت، خاتم نیستم

۳

هرگز از فوت مرادی ناله از من سر نزد

مرده را از بیغمی در فکر ماتم نیستم

۴

همچو غم در خلوت هر دل مرا ره داده اند

این سبکروحی از آندارم که بیغم نیستم

۵

همچو ماه عید کارم غم ز خاطر بردنست

تازه ساز داغ مردم چون محرم نیستم

۶

طالع پیراهن فانوس دارد نسبتم

در حریم وصل با این قرب محرم نیستم

۷

خانه زاد آستان پستیم همچون غبار

گر شوم آرایش مسند مقدم نیستم

۸

بسکه رنجیدست طبعم از نفاق صلح کل

نیشتر تا می توان بود مرهم نیستم

۹

لاف اهلیت که باور می‌کند از من کلیم

اهل چون باشم، مگر از اهل عالم نیستم

تصاویر و صوت

نظرات