کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۷

۱

دل رفیقانِ رهِ خوف و رجا را دیده است

شوق پابرجا و صبر بی‌وفا را دیده است

۲

روز محشر بازگشت جان به تن از شوق تست

ورنه مسکین عمر ما این تنگنا را دیده است

۳

گر به ما داغ محبت گرم خون باشد رواست

روز اول چشم چون واکرد ما را دیده است

۴

چشم مستت را غم برگشته مژگان تو نیست

همچو او صد عاشق رو بر قفا را دیده است

۵

آب حیوان نیست چون خاک قناعت سازگار

از خضر پرسیده‌ام کآب بقا را دیده است

۶

از سیه روزی رهائی نیست مژگان ترا

گرچه ابرویت به سر بال هما را دیده است

۷

دیدهٔ ما شد سفید و خاک پایت را نیافت

گرچه کاغذ گاه وصل توتیا را دیده است

۸

نیل رخت ماتم ما در خم افلاک نیست

طالع ما مرگ چندین مدعا را دیده است

۹

پا ز جیب و دست از دامن همی جوید کلیم

دست و پا گم کرده تا آن دست و پا را دیده است

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۱۲۲

نظرات