
کلیم
غزل شمارهٔ ۴۷۰
۱
نه بیدادست گر چاک گریبان را رفو کردم
حصاری شد مرا تا سر به جیب خود فرو کردم
۲
به بند دهر که چون تیغم، ولی از جوهر ذاتی
گشایش در قدم دارم بهر جانب که رو کردم
۳
ز اهل عقل جز نه در برابر بس که بشنیدم
شدم دیوانه و با خویش آخر گفتگو کردم
۴
ز شیر دختر رز تا بریدم طفل عادت را
به حکم دایه مشرب به خون توبه خو کردم
۵
چرا از خضر نالم ره به مقصد گر نمیبینم
که من با دیده پوشیده دایم جستجو کردم
۶
زآسیب شکستن پیر جام آن را نگه دارد
که باز از زهد و تقوی توبه از دست سبو کردم
۷
ندارد قبله اسلام پا برجاتری از من
تمام عمر چون چشمت به یک محراب رو کردم
۸
کلیم از پرتو روشن دلی شرمنده کم گشتم
دل و آیینه را هرگاه با هم روبهرو کردم
نظرات