
کلیم
غزل شمارهٔ ۴۷۵
۱
باین دماغ که از سایه اجتناب کنیم
بر آن سریم که تسخیر آفتاب کنیم
۲
بگریه سحری سعی بیش ازین خوش نیست
چه لایقست که در شیر صبح آب کنیم
۳
شود بصیر بدل عجز چون کمال گرفت
گذشت از آنکه توانیم اضطراب کنیم
۴
ز شور ناله بود جمله بیقراری اشک
نمی گذارد کاین طفل را بخواب کنیم
۵
سفینه می رود این سعی ناخدا عبث است
چو عمر می گذرد ما چرا شتاب کنیم
۶
هوای خانه ناموس و ننگ دلگیر است
خوش آنکه بر سر عقل این بنا خراب کنیم
۷
کدام سوخته جان راست تاب آتش ما
بآه سرد دلی را مگر کباب کنیم
۸
بیمن عشق ز خاک وجود می سازیم
گلی که غازه رخسار آفتاب کنیم
۹
بود کلیم که باز از نشان دندانها
برای بوسه لبی چند انتخاب کنیم
تصاویر و صوت

نظرات