
کلیم
غزل شمارهٔ ۴۸
۱
نوبهار آمد دگر دنیا خوش و دلها خوش است
خانه در رهن شراب اولی است تا صحرا خوش است
۲
در میان نیک و بد زین بیشتر هم فرق نیست
گل بهسر گر میپسندی خار هم در پا خوش است
۳
سربهسر عمرش به تلخی هیچکس چون من نرفت
روز بر پروانه گر بد بگذرد شبها خوش است
۴
حسن مستغنی است اما عشق میگوید بلند
خاطر خورشید از سرگرمی حربا خوش است
۵
میکند زنجیر کار و سبزه آب روان
ایدل از زندان خود بیرون نیا جا خوش است
۶
هیچ منظوری به بزم میکشان چون شیشه نیست
عالم آب است اینجا، سبزهٔ مینا خوش است
۷
پر تنک ظرف است مینا، هرزه خند افتاده جام
بد حریفانند ایشان، می کشی تنها خوش است
۸
نام خود را رخصت سیر جهان بهر چه داد
گر به کنج عزلت خود خاطر عنقا خوش است
۹
تا ازین خون گرمتر گردند غمخواران کلیم
گاه گاه از دوستداران شکوهٔ بیجا خوش است
تصاویر و صوت

نظرات