
کلیم
غزل شمارهٔ ۴۸۰
۱
در مطلعی که وصف دهانش بیان کنم
غیر از میان چه قافیه آندهان کنم
۲
چون خودفروش سود زسوا ندیده ایم
گر خاک را بزر بفروشم زیان کنم
۳
خاموشی است ذکر خفی نزد سالکان
کو فرصتی که آن را ورد زبان کنم
۴
پرواز من بسرکشی گل نمی رسد
در سایه نهال مگر آشیان کنم
۵
جان از کدام و دل کدامست از آن دو لب
بگذار تا ببوسه یکی را نشان کنم
۶
خاشاک سیلم از کشش جذبه می روم
نه همچو گرد همرهی کاروان کنم
۷
بر خوان روزگار که نعمت حوادث است
آب ار خورم ملاحظه استخوان کنم
۸
جز بینوائی تو ندارم دگر کلیم
چیزیکه توشه سفر لامکان کنم
نظرات