کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۹۱

۱

خاک نشینی است سلیمانیم

دست بود افسر سلطانیم

۲

هست چهل سال که میپوشمش

کهنه نشد جامه عریانیم

۳

جوش سرشکم بمقام وداع

جمعم و سرگرم پریشانیم

۴

نسخه گرفتست نظام جهان

از نسق بیسر و سامانیم

۵

خاک تواضع ز ازل ریخته

دست قضا بر خط پیشانیم

۶

روی نیاز از همه سو تافتم

قبله نفهمیده مسلمانیم

۷

بخت ز آغوش من انگیخته

همچو صدف باعث ویرانیم

۸

در دهن از روزه حرمان من

نیست جز انگشت پشیمانیم

۹

من ز سواد سخنم چون کلیم

نه همدانی و نه کاشانیم

تصاویر و صوت

نظرات