کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۹۴

۱

تا نفرسود است پا، بیراهه‌پیما می‌شوم

می‌گذارم پا به راه آن دم که بی‌پا می‌شوم

۲

صورت از دیوار می‌خواهد که سنگ آرد برون

با چنین دیوانگی هرجا که پیدا می‌شوم

۳

آتش ناکامی دوران نمی‌سوزد مرا

بیشتر دل سرد از اوضاع دنیا می‌شوم

۴

موجم و دریای هستی سر به سر جای منست

نیستم بی‌خانمان هرچند بی‌جا می‌شوم

۵

باده آب جزو ناری می‌شود در طینتم

وقت هشیاری چو آتش بی‌محابا می‌شوم

۶

ساز بی‌آهنگم و یکسر نوایم خارج است

گر نوازش یابم از ایام رسوا می‌شوم

۷

می‌کنم بی‌تابی خود را تماشا بیشتر

روبه‌رو هرگه به آن آیینه‌سیما می‌شوم

۸

کس نمی‌داند که چون پروانه مأوایم کجاست

شمع حسنی هرکجا افروخت پیدا می‌شوم

۹

عزت دیوانه‌ها در شهر کمتر شد کلیم

چند روزی می‌روم مجنون صحرا می‌شوم

تصاویر و صوت

نظرات