کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۴۹۸

۱

کسی نیم که زکس حرف سرد برگیرم

من آتشم چه عجب گر زباد در گیرم

۲

چنان ز کوی طمع پا کشیده همت من

که عارم آید اگر پند از پدر گیرم

۳

بغیر قطره ز میراب قسمتم نرسد

اگرچه جا بدل بحر چون گهر گیرم

۴

ز بیخودی خبر دل زچشم او پرسم

زمیکشان خبر از حال شیشه گر گیرم

۵

مرا ز گرم روی رهنما ز پس ماند

اگر بملک فنا رهبر از شرر گیرم

۶

سرم بملک سلیمان فرو نمی آید

اگرچه خشت ندارم که زیر سر گیرم

۷

نهال خوش ثمرم لیک کس ندیده برم

که سنگ حادثه نگذاشت برگ و بر گیرم

۸

کلیم با دل دیوانه ای که در بر اوست

چو بر نیایم، چون دل زدوست برگیرم

تصاویر و صوت

نظرات