
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۰۴
۱
هیچکاری برنمی آید ز دست تنگ من
ورنه جنگی نیست دامان ترا با چنگ من
۲
طینتم بر عاریتهای جهان چسبیده است
گر فشانی گرد از رویم بریزد رنگ من
۳
بسکه خرسندم زکنج فقر کاسیبش مباد
نعمت الوان بود غمهای رنگارنگ من
۴
با همه کم فطرتی دارم ز همت گوشه ای
در نیاید هیچگه دنیا بچشم تنگ من
۵
کام دنیا چیست کز ناکامیش باشد هراس
آخر این رنگ حنا گو رفته باش از چنگ من
۶
شیشه خود را که می آرد بسنگ ما زند
کس بجنگ من نمی آید کلیم از ننگ من
نظرات
سفید