کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۵۱۰

۱

مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن

بسی مشکل بود بر روی صاحبخانه در بستن

۲

به از مو نیست دستاری سر ما بیدماغان را

که هر گه واشود بازش نمی یابد بسر بستن

۳

رمق در کس نمی ماند کمر گاهیکه بگشائی

میان بگشودنت باشد بخون ما کمر بستن

۴

بسعی خویشتن هرگز نکردی نیکبخت ایدل

تمام عمر اگر بال هما خواهی بپر بستن

۵

ز روی سهو بر مرهم نیفتد دیده داغم

چنین باید بلی از روی نامحرم نظر بستن

۶

ره فیض ازل رهزن ندارد خصم گو بنشین

که از کوشش نیارد کس ره آب گهر بستن

۷

سکندر سد نمی بستی که نامش در جهان ماند

دو مصرع را توانستی اگر بر یکدگر بستن

۸

سخن بخشد حیات جاودانی اهل معنی را

همین باشد کلیم از شاعری‌ها طرف بربستن

تصاویر و صوت

نظرات