کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۵۱۱

۱

ای صبا این دل صد چاک به جانان برسان

شانه تحفه به آن زلف پریشان برسان

۲

به چمن گر گذری ناله‌ای از من نشنو

نغمه تازه به مرغان خوش‌الحان برسان

۳

زاد راهم همه چون دیده عاشق آبست

می رسد ابرتری مژده بمستان برسان

۴

تا دل آبله ها وا شود از رنج سفر

خضر راهی شو و خود را بمغیلان برسان

۵

کار اغیار چو از بوسه رساندی بکنار

بهر ما نگهی تا سر مژگان برسان

۶

هدف ناوک او باش گرت شوقی هست

آتش سینه خود را به نیستان برسان

۷

تا کی ای بخت بری خاک ز جیبم به کنار

یک شب هجر مرا نیز بپایان برسان

۸

خون اگر نیست دلا آهن پیکان بگداز

مدد اشک باین دیده گریان برسان

۹

نوبهارست کلیم اینهمه افسرده مباش

تو هم آخر گل اشکی به گریبان برسان

تصاویر و صوت

نظرات