
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۱۲
۱
دلا بار وجود از خویش افکن
درین ره کاری آخر پیش افکن
۲
تو صید عالم قدسی درین دشت
کمند وحدتی بر خویش افکن
۳
دل آسوده را در خون فرو بر
بر آن مژگان کافر کیش افکن
۴
مگر در خواب بینی روی راحت
چو گل بستر بروی نیش افکن
۵
بر آن پستی، که دارد قصر شاهی
نظر از کلبه درویش افکن
۶
بره گر پیش پای خود نبینی
گنه بر عقل دوراندیش افکن
۷
اگر سرمایه خونابه کم شد
دلا زان لب نمک بر ریش افکن
۸
گر از تقصیرها داری خجالت
سر از شمشیر او در پیش افکن
۹
کلیم از فکر آن لبهای پرشور
نمک در دیگ سودا بیش افکن
نظرات