
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۱۳
۱
بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن
چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن
۲
دلا بگلشن حسن معاش می باید
بقدر پایه پرواز آشیان کردن
۳
قفس فراخ اگر گشت گلستان نشود
بجاست شکر و شکایت ز آسمان کردن
۴
غذای ماست فریب سراب نومیدی
مگو بهیچ قناعت نمی توان کردن
۵
ترا چنینکه سر و برگ بدگمانی هست
چرا نداری پروای امتحان کردن
۶
مسلم است بدل درد عمر کاه ترا
زجان نهفتن و پنهان زلب فغان کردن
۷
چنینکه قبله خود کرده ایم دنیا را
نشان کفر بود پشت بر جهان کردن
۸
زمانه را بتو یکرنگ می کند اول
بنزد جهل فروشان هنر نهان کردن
۹
جفای خار نه از بهر گل کشید کلیم
رساند مشق تنزل ز باغبان کردن
تصاویر و صوت

نظرات