کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۵۲۴

۱

حسن اگر اینست ناصح همچو ما خواهد شدن

چوب تر آخر بآتش آشنا خواهد شدن

۲

از دم تیغست سیر مرغ بسمل تا بخاک

دل گر از دست تو بیرون شد کجا خواهد شدن

۳

هر در نگشوده ای دارد ز استغنا کلید

همچنانش واگذار ایدل که وا خواهد شدن

۴

یک ره ار دستم، بدامان تو گردد آشنا

پنجه من بر سرم بال هما خواهد شدن

۵

بیشتر هرچند بر کام جهان چسبیده ای

بیشتر از دست چون رنگ حنا خواهد شدن

۶

چون کشی خنجر بقتلم بر میان دامن مزن

دامن آلودن بخونم خونبها خواهد شدن

۷

بهر هر گامی اگر دانی چه منت می کشی

کام دنیا بر تو کام اژدها خواهد شدن

۸

می رود تا کوکب بخت مرا آتش زند

هر شرر کز صحبت آتش جدا خواهد شدن

۹

گر فلک زینگونه بر ما تنگ می گیرد کلیم

وسعت آباد جهان چشم گدا خواهد شدن

تصاویر و صوت

نظرات