
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۲۶
۱
کس نمی گیرد دگر در رهن صهبا پیرهن
از تو چاک ایدست بیتابی و از ما پیرهن
۲
بیتو ضعفم قوتی دارد که مانند حباب
باز می افتم اگر بردارم از جا پیرهن
۳
شب قبای صبر دلها چاک شد چون آمدی
همچو شمع خلوت فانوس یکتا پیرهن
۴
از زکوة سنبلستان تار زلفی ده بباد
پاره زین امید می سازند گلها پیرهن
۵
در میان گر پا نیارد گرم خوئیهای داغ
با همه نسبت نمی چسبد بر اعضا پیرهن
۶
نیست تار و پود راحت در لباس روزگار
یک بیک را آزمودیم از کفن تا پیرهن
۷
سخت جانی بسکه از پهلوی ما اندوخته
کار جوشن می کند بر پیکر ما پیرهن
۸
خرقه عریانی از دست تو چون پوشیده ام
قامتم هرگز نخواهد راست شد با پیرهن
۹
جامه پوشاندن یتیمان را مسلمانی بود
دختر رز را بپوشانم ز مینا پیرهن
۱۰
گاه عریان از جنون چون شمع می گردد کلیم
گاه چون فانوس میآید سراپا پیرهن
نظرات