
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۲۸
۱
نیامد نخل آه از سینه پرداغ من بیرون
نکرد این سرو هرگز سر زدیوار چمن بیرون
۲
درین محنت سرا چون نال اگر چاهت وطن باشد
بفرقت تیر اگر بارد نیابی از وطن بیرون
۳
غم افشای رازم نیست در بزمش که می دانم
زبس دلبستگی ناید زبزم او سخن بیرون
۴
گلی را باش بلبل کو نقاب از رخ چو بگشاید
کند از شرم اول باغبان را از چمن بیرون
۵
بفکر خاتم لعل لبش هر گاه می افتم
نمی آرم بسان خاتم انگشت از دهن بیرون
۶
نمی دانم کلیم از حسرت روی که بود امشب
که میشد هایهای اشک شمع از انجمن بیرون
نظرات