کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۵۳۰

۱

ای کاش صد دل باشدم ای جان و دل قربان تو

چون سبحه یک یک بهره‌مند از کاوش مژگان تو

۲

محراب ابروی ترا نازم که پیوسته در او

صفهای طاعت پیش و پس استاده از مژگان تو

۳

جانا کجا داری خبر از اشک بی آرام ما

چون طفل بدخوئی چنین ننشسته در دامان تو

۴

از تیغ بی زنهار تو یارب کدامین بیشتر

بر سینه من زخمها، یا کشته در میدان تو

۵

شد خشکسال عافیت، تو تیرباران غمت

شاید دلم آبی خورد از آهن پیکان تو

۶

زنجیر اگرچه سربسر چشمت بر من ننگرد

ازبس مکرر گشته ام در گوشه زندان تو

۷

بر گریه ات یکره کلیم، آنشوخ اگر زد خنده ای

هر قطره گوهر می شود در دیده گریان تو

تصاویر و صوت

نظرات