
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۴
۱
دل پس از طوف حرم بر در میخانه نشست
هر کجا شیشهٔ می دید چو پیمانه نشست
۲
رفتی از دیده و من دشمن چشمم، که چرا
بسفر زود رود هر که درین خانه نشست؟
۳
کس گرفتار بر ابروی تو چون چشمت نیست
زیر آن تیغ بلا سخت اسیرانه نشست
۴
همنشین میدهیم پند، ولی معذوری
خوی دیوانه گرفت آنکه به دیوانه نشست
۵
بیشتر از همه مرغ دل ما را کشتی
جرمش این بود که در دام تو بیدانه نشست
۶
خواهم از پای خود این بند وفا بردارم
چون نگین چند توان بر در یک خانه نشست؟
۷
ترک این هرزه رویها نتوان کرد، کلیم
نمکش رفت چو دیوانه به ویرانه نشست
تصاویر و صوت

نظرات