
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۴۲ - در مدح شاهجهان
۱
غرور حسنش از بس با اسیران سرگران کرده
زره برگشته تیرش استخوانم گر نشان کرده
۲
بعاشق دشمنست آنسانکه هرگز گل نمی بوید
ز گلزاری که دروی عندلیبی آشیان کرده
۳
بر آن لب خال مشکین چیست، نقاش ازل گویا
ز کار خویش چیزیرا که خوش کرده نشان کرده
۴
گهی از ناوک آه سیه روزان حذر میکن
که مژگان تو پشت طاقت ما را کمان کرده
۵
نمی دانم چرا مردم بخونش تشنه تر گردد
صراحی در تن ساغر اگر صد بار جان کرده
۶
اگر چه دیده ام خود می برد در جستجوی او
ز بینابی بهر سو باز قاصدها روان کرده
۷
دهن گر از هجوم بوسه خواهان کرده رو پنهان
کمر خود را چرا از دیده مردم نهان کرده
۸
نه اشک از دیده سودی دید و نه نظاره بهبودی
درین دریای خون هر کس مسافر شد زیان کرده
۹
کلیم از دست بیداد تو کی باز از فغان دارد
زبانی را که وقف مدحت شاه جهان کرده
تصاویر و صوت

نظرات