
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۴۷
۱
ز آتش پنهان عشق، هر که شد افروخته
دود نخیزد ازو چون نفس سوخته
۲
دلبر بی خشم و کین، گلبن بیرنگ و بوست
دلکش پروانه نیست، شمع نیافروخته
۳
در وطن خود گهر، آبله ای بیش نیست
کی به عزیزی رسد، یوسف نفروخته
۴
مایه آرام دل، چشم هوس بستن است
از تپش آسوده است، باز نظر دوخته
۵
شاید آید بدام مرغ پریده ز چنگ
گرم نگردد اگر عاشق وا سوخته
۶
داروی بیماریش مستی پیوسته است
چشم تو این حکمت از پیش که آموخته
۷
آمد و آورد باز از سر کویش کلیم
بال و پر ریخته جان و دل سوخته
نظرات