
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۵۲
۱
بر نازک میانت شیشه ساعت کمر بسته
ز شرم آن سرین آئینه دکان هنر بسته
۲
بهم پیوستگان را سخت باشد محنت دوری
کمر تا از میان رفته، سرین بار سفر بسته
۳
سکوت من سخن چین از حدیثم بیشتر داند
بجانان می فرستم نامه ننوشته سر بسته
۴
شکاری نیست تیر کج، گر الماسش بود پیکان
دعا کاری نسازد خویش را گر بر اثر بسته
۵
ز صوفی دیده پوشیدن، بهست از خرقه پوشیدن
کسی را دان کمر بسته، که از دنیا نظر بسته
۶
براه عقل می پویم، چو دست از عشق می شویم
بلی رفتار را داند غنیمت مرغ پر بسته
۷
ز سوز اشک حسرت، خانه چشمی بود ما را
نمک مانند آن لبها بروی یکدگر بسته
۸
نشان مایه داریهای معنی چیست، خاموشی
متاعی بیگمان باشد، سرائی را که در بسته
۹
کلیم از خویش خواهد چید گل در گوشه عزلت
بخارستان پاها آبی از دامان بر بسته
تصاویر و صوت

نظرات