کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۵۵۳

۱

دوران ز عاریتها دندان ز ما گرفته

نوبت رسد بنانم چون آسیا گرفته

۲

داریم در فراقت اشک بهانه جوئی

بدخوی تر ز طفل از شیر وا گرفته

۳

صد برق ناامیدی کرده کمین ز هر سو

نخل امیدواری هر جا که پا گرفته

۴

بر سفره زمانه کش غیر استخوان نیست

هر کس دمی نشسته طبع هما گرفته

۵

صد دستگیرش ار هست نقش قدم نخیزد

تعلیم خاکساری گوئی زما گرفته

۶

تمییز صاف از درد دوران نمی تواند

هر آستان نشینی در صدر جا گرفته

۷

با آنکه هر دو زلفش در کشتنم یکی شد

هر تاری از ندامت ماتم جدا گرفته

۸

ریزند خرقه پوشان خون در لباس تقوی

شمشیر این دلیران جا در عصا گرفته

۹

آوارگان ندارند پیر طریق جز ما

هر کس کلیم شد پیر همت ز ما گرفته

تصاویر و صوت

نظرات