کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۵۵۴

۱

نبرد از دل غمی نظاره گل‌های بستانی

ز لاله داغ دل افزود و از سنبل پریشانی

۲

شکفته رویم ار بینی، نپنداری که خوشحالم

که در زیر غبار غم نهان شد چین پیشانی

۳

به خاک افشاند بخت بد چو برک گل پر و بالم

درین گلشن چنین کردیم آخر بال‌افشانی

۴

شراب درد و غم از ساغر تبخاله می‌ریزد

مبادا از پی حرف مداوا لب بجنبانی

۵

برای گرد سر گشتن از او بهتر نمی‌یابم

به گرد عالمم ای بخت اگر صد ره بگردانی

۶

جراحت‌های چشم از اشک خونین کی شود بهتر

خراش دیده افزون می‌شود زین لعل پیکانی

۷

کلیم امشب دلی از یار خالی می‌کنم تا کی

سخن بر لب گره باشد، نفس در سینه زندانی

تصاویر و صوت

نظرات