
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۶۰
۱
دلا ز صیقل محنت جلا نمی گیری
ز موج اشک پیاپی صفا نمی گیری
۲
عنان سرکشی نفس را براه هوس
بگیر و فکر مکن اژدها نمی گیری
۳
بخاک عجز ز پیری نشسته ای و هنوز
بغیر گردن مینا عصا نمی گیری
۴
در آسیای سپهر استخوانت آرد شدست
هنوز توشه راه فنا نمی گیری
۵
چو طفل حرص تو دندان بسنگ برده خرد
چرا ز شیر هوسهاش وا نمی گیری
۶
چهار حد وجودت خلل پذیر شدست
بجز شکم خبر از هیچ جا نمی گیری
۷
زخامشی دهن غنچه پر ز زر شده است
سکوت جایزه دارد چرا نمی گیری
۸
کلیم کلبه فقر و حصیر، این عجبست
چه آتشی تو که در بوریا نمی گیری
نظرات