
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۶۲
۱
ایدل ز خانه تن فکر سفر نداری
پروانه ای ندانم، بهر چه پر نداری
۲
از کج گلخن تن عزم وطن نکردی
ای اخگر فسرده، شوق شرر نداری
۳
تنها روی چو مردان، ناید زتو که چون موج
گر کاروان نباشد یک گام بر نداری
۴
هفتاد ساله طفلی، چون تو دگر ندیدم
جز خاکبازی تن کار دگر نداری
۵
در کام جان نیابی شیرینی بلا را
با غم گر اتحاد شیر و شکر نداری
۶
راه طلب بریدی، سود سفر چه دیدی
از خار پاچه حاصل، گر گل بسر نداری
۷
آندم به سیرچشمی شهرت کنی که زر را
مانند گوهر اشک از خاک بر نداری
۸
در پیش ناوک جور، داغ وفا نشان شد
دیگر کلیم چیزی بهر سپر نداری
نظرات