کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۵۶۵ - در مدح شاه‌جهان

۱

به راه او چه در بازیم، نه دینی نه دنیایی

دلی داریم و اندوهی، سری داریم و سودایی

۲

زمان راحتم چون خواب پا عمر کمی دارد

مگر آسایش خواب اجل محکم کند پایی

۳

بنازم چشم داغت را عجب بینایی‌ای دارد

به غیر از سینهٔ پاکان ندیدم خوش کند جایی

۴

بیابان را به شهر آوردم از جذب جنون خود

ز سیلاب سرشکم، خانه‌ام گردید صحرایی

۵

به عشق ار برنمی‌آیی، مکش پروانه‌سان خود را

نداری در جگر آبی، به آتش کن مدارایی

۶

به یک پیمانه ساقی گفت‌و‌گوی عقل کوته کن

ترا کز دست می‌آید، به این هنگامه زن پایی

۷

به عالم آنچنان با چشم و دل سیری به سر بردم

که گر از فاقه می‌مردم، نمی‌پختم تمنایی

۸

کلیم از خامه کار تیشهٔ فرهاد می‌کردم

که بر سر هست چون شاه‌جهانش کارفرمایی

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۳۳۴

نظرات