
کلیم
غزل شمارهٔ ۵۷۰
۱
نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی
عقل را پخته کنم از سفر بیهوشی
۲
هیچ دل نیست که با عشق نباشد گستاخ
کو حبابی که بدریا نکند سر گوشی
۳
اخگر از عاقبت کار جهان باخبرست
تن خاکستریش بین پس از اطلس پوشی
۴
سرش از دوش بمقراض فنا بردارند
شمع اگر با تو کند آرزوی همدوشی
۵
زهر چشمش نکند دست هوس را کوتاه
تلخی می نشود مانع ساغر نوشی
۶
همه جا حوصله خوبست بجز بزم شراب
که ز کس فوت شود فایده بیهوشی
۷
تو که بر حرف کسی گوش نمی اندازی
چه شود گر دهیم رخصت یک سر گوشی
۸
حاصل هر دو جهان را بسخن گر بدهند
مگشا لب چه توان یافت به از خاموشی
۹
گرچه بهر گهر آبله جا نیست کلیم
چون صدف ساخته دل با غم تنگ آغوشی
نظرات