کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۵۸

۱

رفتن ز درت کار من دل نگران نیست

گر کشته شوم خونم از آن کوی روان نیست

۲

با تیر بلا چون هدفم، روی‌گشاده

گر کوه شود درد غم عشق گران نیست

۳

حال من بی‌برگ نوا را چه شناسد

آن سرو که آگاه ز تاراج خزان نیست

۴

رسوائی ما را ز کفن پرده مپوشید

گر شمع بفانوس رود، باز نهان نیست

۵

شمشیر تو خوب است که بی‌خواست برآید

فیضی نرساند به دل آبی که روان نیست

۶

طالع مددی گر نکند کی به کف آیی

بی یاری کس تیر در آغوش کمان نیست

۷

کس واقف حیرانی ما نیست درین بزم

کانجا که تویی دیده به غیری نگران نیست

۸

در دامن الوند دگر غنچه شود گل

زنهار مگوئید کلیم از همدان نیست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امیر محمد وزینی اطهر
۱۴۰۱/۰۹/۱۳ - ۰۷:۳۸:۰۰
خوانش این بیت چطوره؟