کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۶۲

۱

جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شاد است

ز یمن جور تو اقلیم درد آباد است

۲

اجل ز هر غمم آسوده کرد و دانستم

که شمع را اگر آسایشی است از باد است

۳

به آن رسیده که رامم شود، رمش ندهی

دمی به‌خواب شو ای بخت وقت امداد است

۴

بهشت چون ز بنی آدم است دل خوش‌دار

که مانده از پدر این باغ و وقف اولاد است

۵

ز شرم قد تو در باغ سرو پابرجای

چو بندگان بگریزد اگرچه آزاد است

۶

هنوز تیشه سر از پیش برنمی‌دارد

ز بس‌که منفعل از سعی‌های فرهاد است

۷

کسی‌که زلف به پایش فتاده می‌بیند

گمان برد که ز شمشاد سایه افتاد است

۸

هلاک همت مرغ شکسته‌بال دلم

که از شکاف قفس در کمین صیاد است

۹

چه حاجت است به قاصد که نامه‌های کلیم

به دست آه روان همچو کاغذ باد است

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم همدانی به کوشش محمد قهرمان - ابوطالب کلیم همدانی - تصویر ۳۷۸

نظرات