
کلیم
غزل شمارهٔ ۶۳
۱
ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت
برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت
۲
با مسیحا درد خود گفتیم پر سودی نکرد
زانکه چون بیماری چشم تو درمانی نداشت
۳
سینهٔ ما هیچگه بیناوک جوری نبود
این مصیبتخانه کم دیدم که مهمانی نداشت
۴
لذت رو بر قفا رفتن چه میداند که چیست؟
هر که در دل حسرت برگشته مژگانی نداشت
۵
از در و دیوار میبارد بلا در راه عشق
یک سرابم پیش ره نامد که طوفانی نداشت
۶
نامهام را میبری قاصد زبانی هم بگو
خامه شد فرسوده و این شکوه پایانی نداشت
۷
مایهٔ حزن است هر بیتم ز سوز دل کلیم
هیچ محنتدیده چون من بیت احزانی نداشت
نظرات