کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۶۸

۱

دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است

باز آمدنش زودتر از رنگ پریده است

۲

ناصح هذیان گوید و ما را تب عشق است

ما بسمل و او می‌طپد این را که شنیده است

۳

حال دل صدپاره که در نامه نوشتم

در یار اثر کرده که ناخوانده دریده است

۴

در جیب تفکر سر خود کرده فراموش

کس به ز جرس سر به گریبان نکشیده است

۵

مرغ دل ما را روش کاغذ باد است

بی‌رشته بپا از کف طفلان نپریده است

۶

در پیرهن طاقت گل‌ها زده آتش

آن سبزه که شبنم ز در گوش تو دیده است

۷

خون در جگرم کرده رم طایر معنی

تا بر سر تیر قلم فکر رسیده است

۸

دانی عرق نقطه به روی سخن از چیست؟

بسیار به دنبال سخن فهم دویده است

۹

آن طفل که پرورده به دامان قناعت

گل را چو شکر خورده و از شیر بریده است

۱۰

 خرسند به هیچ است کلیم از چمن حسن

بر سر زده است آن گل وصلی که نچیده است

تصاویر و صوت

نظرات