
کلیم
غزل شمارهٔ ۷۴
۱
گردون در آتش از حسد جوهر من است
پرواز من بلندتر از اختر من است
۲
شبنم به بال جذبهٔ خورشید میپرد
کس را چه حد بستن بال و پر من است
۳
پامال و خاکسار و ز هر باد بیقرار
نقش قدم به راه وفا همسر من است
۴
سهلش مبین که سکهٔ مردان همین بود
نقش حصیر فقر که بر پیکر من است
۵
سالک به مقصد از ره تجرید میرسد
در راه عشق رهزن من رهبر من است
۶
گر در غم تو بگذرد از سر چه فایده
خوناب دل که صندل دردسر منست
۷
از آتشی که در ته پایم نهاده شوق
اشکم به دیده سوخته چون اخگر من است
۸
از سایه میهراسم از آئینه میرمم
هر گه دو کس به هم رسد آن محشر من است
۹
بد نام فسق زاهد میخانهام، کلیم
وز باده روزه دار لب ساغر من است
تصاویر و صوت

نظرات