کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۷۸

۱

به ملک حسن که فیضی ز آشنائی نیست

در آشنائی خورشید روشنائی نیست

۲

هر آنچه رفت ز دستم برون ز دل هم رفت

میان دست و دلم چون صدف جدائی نیست

۳

غبار خاطرم از شش جهت گرفته فرو

چو اخگرم سر و پروای خودنمائی نیست

۴

به کشوری که فتد عکس تیره‌روزی ما

ز آب و آینه امید روشنائی نیست

۵

مرا که شیوهٔ افتادگی هنر باشد

شکست نفس بجز عیب خودستائی نیست

۶

ز درد فقر دلا غیرتی اگر داری

مخواه مرگ که خواهش بجز گدائی نیست

۷

به اضطراب گرفتارم آنقدر که قفس

شکسته است و مرا فرصت رهائی نیست

۸

چو پا ز آبله پوشیده‌ای، برو بنشین

که ناقص است سلوک ار برهنه پائی نیست

۹

که را کلیم ستودم که بر سپهر نرفت؟

هزار حیف که پروای خودستائی نیست

تصاویر و صوت

کلیات طالب کلیم کاشانی ـ ج ۱ (بر اساس نسخه ملکی کلیم) به کوشش مهدی صدری - طالب کلیم کاشانی - تصویر ۲۶۸

نظرات