
کلیم
غزل شمارهٔ ۸
۱
در آتش ار فکنم تخم مهربانی را
دهم به تربیتش آب زندگانی را
۲
به دوستی که گرَم دسترس به جان باشد
به مزد، کینه دهم دشمنان جانی را
۳
حنای عیش جهان چون شفق نمیماند
دلا ز دست مده اشک ارغوانی را
۴
تعلقم به حیات است وقت پیری بیش
که مفت باختهام موسم جوانی را
۵
غمی ز کار فرو بسته نیست، میترسم
که از بدیههٔ اشکم برد روانی را
۶
به آن رسیده کز آئینه رو بگردانی
چه خوش رساندهای آئین سرگرانی را
۷
به اختیار جهان دلنشین کس نشود
چنانکه منزل بی آب کاروانی را
۸
به سرو خانگی ار آشنا شود قمری
به بال اره کند سرو بوستانی را
۹
کلیم بخت مرا روز خوش نصیب نکرد
مباد یاد کنم عهد شادمانی را
تصاویر و صوت

نظرات