کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۸۲

۱

از من غبار بس‌که به دل‌ها نشسته است

بر روی عکس من در آئینه بسته است

۲

اندیشه‌ای ز تیر و کمان شکسته نیست

زآهم نترسد آنکه دلم را شکسته است

۳

خوار است آنکه تا همه جا همرهی کند

نقش قدم به خاک ازین‌رو نشسته است

۴

روشندلان فریفتهٔ رنگ و بو نیند

آئینه دل به هیچ جمالی نبسته است

۵

وحشی طبیعتم، گنه از جانب من است

نامم اگر ز خاطر احباب جسته است

۶

بر توسن ارادهٔ خود کس سوار نیست

در دست اختیار عنان گسسته است

۷

کار کلیم بس‌که ز عشقت به جان رسید

ناصح به آب دیده ازو دست شسته است

تصاویر و صوت

دیوان ابوطالب کلیم کاشانی به تصحیح پرتو بیضایی - تصویر ۱۳۶
دیوان ابوطالب کلیم همدانی به کوشش محمد قهرمان - ابوطالب کلیم همدانی - تصویر ۴۰۴

نظرات