کلیم

کلیم

غزل شمارهٔ ۸۳

۱

جز از غبار مذلت دلم جلا نگرفت

به خاک تا نفتاد این گهر صفا نگرفت

۲

ز دستبرد حوادث گریخت یک‌سر تیر

هدف به دشت بلا نیز جای ما نگرفت

۳

رمیده‌اند چنان از خط هواداران

که زلف جانب رخسارهٔ ترا نگرفت

۴

شکار نعمت دنیا نمی‌شود قانع

بلی ز دانه فشانی کسی هما نگرفت

۵

ز کینه‌جوئی ما دشمنان ملول شدند

ولی هنوز دل دوست از جفا نگرفت

۶

ز عشق رنگ نداری به دوست رو منما

سرشک اگر ز رخت رنگ کهربا نگرفت

۷

به راه فقر و فنا منت از کسی داریم

که گر ز پای فتادیم دست ما نگرفت

۸

اصول رقص سپند از نهاد او مطلب

کسی کز آبله اخگر به زیر پا نگرفت

۹

کلیم یک‌ره از آن شوخ زود سیر بپرس

وفا چه کرد که در خاطر تو جا نگرفت؟

تصاویر و صوت

نظرات