
کلیم
غزل شمارهٔ ۹
۱
بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
۲
سرمای سرد مهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
۳
کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست
بیدام دیدهایم ازین گوشه دانه را
۴
از حلقههای زلف تو داغم که میدهند
انگشتر سلیمان انگشت شانه را
۵
تیر مراد من به هدف برنمیخورد
در خانهٔ کمان بنهم گر نشانه را
۶
خواهم اگر ز گوشهٔ عزلت برون روم
گم میکنم ز نابلدی راه خانه را
۷
در کوی یار سر بنه و خود برو، کلیم
با خود مبر امانت این آستانه را
تصاویر و صوت

نظرات