
کلیم
غزل شمارهٔ ۹۲
۱
پیوسته دل ز قطع امید آرمیده است
راحت درین چمن بر نخل بریده است
۲
صبرم به جستن دل گمگشته رفته است
طفل سرشک در پی رنگ پریده است
۳
با گریه خندهرویم و با ناله گرم خون
باز از شراب غصه دماغم رسیده است
۴
شاد است بخت بد که به مفتم ز دست داد
گوئی مرا فروخته یوسف خریده است
۵
بیمزد دست، خار ز پائی نمیکشد
همراهی زمانه بدینجا کشیده است
۶
تا چند نیش عقربی از دخل کج خورم
کسب کمال شعر دلم را گزیده است
۷
رنگین سخن گمان نبری خویش را، کلیم
کز خامهٔ بریده زبان خون چکیده است
نظرات
سفید