
کلیم
غزل شمارهٔ ۹۳
۱
آزادگی ز منت احسان رمیدن است
قطع امید دست طلب را بریدن است
۲
بحری است زندگی که نهنگش حوادث است
تن کشتی است و مرگ به ساحل رسیدن است
۳
سیر ریاض عالم جان با حجاب تن
گلزار را ز رخنهٔ دیوار دیدن است
۴
در دور ما ز خست ابنای روزگار
دشوارتر ز مرگ، گریبان دریدن است
۵
در کوی دوست خاکنشینی ز حد گذشت
ای تیغ جور، نوبت در خون طپیدن است
۶
تدبیر تنگدستی جستم ز عقل، گفت
دستی که کوته است علاجش بریدن است
۷
افتاد پیش در سخن آنکس که ایستاد
عیب کمیت خامه درین ره دویدن است
۸
در بند خانه با همه آزادگی، کلیم
از اشتیاق پای به دامان کشیدن است
نظرات
سفید
سفید